رسانههای اجتماعی
اینروزها رسانههای اجتماعی پر است از عکسهای زنوشوهرهایی که مدام از خودشان سلفی میگیرند و تصویرشان را در پروفایل قرار میدهند یا در صفحههایشان بهاشتراک میگذارند. آنها مرتب از رابطهی خوبشان باهم صحبت میکنند و انگار میخواهند به همه ثابت کنند که هیچ مشکلی ندارند. رسانههای اجتماعی بد نیستند؛کاربردها و مزایایشان در ارتباطات انسانی، بسیار زیاد است. اما متأسفانه بسیاری از مردم آنها را به جولانگاه زندگی روزانهشان تبدیل کردهاند که شامل روابط عاطفی و خصوصیشان نیز میشود. زوجهایی که واقعا خوشحال هستند، چیزی برای لافزدن ...
سلام پدر!
سلام پدر! بالاخره وقت کردم که با تو خلوت کنم. اشکهایم را نیاوردهام. فقط حرفهایم را آوردهام و درد دلهایم را. آمدهام سلام کنم و با تو حرف بزنم. تو نیستی و ما هرکدام یک گوشه شهر، یک طرف این دنیا توی لاک خودمان فرو رفتهایم. انگار دیگر دلیلی برای دور هم جمع شدن نداریم. حالا نگو که آمدهام گلایه کنم. دستهایم را نگاه کن. چشمهایم را ببین. در غصه دوری تو تکیده شدهاند و من از این ناراحت نیستم. حاضرم از این تکیدهتر و لاغرتر شوم اما تو را به من برگردانند. پدر مرا ببخش که دلتنگی و اشک هایم را برایت پنهان میکنم تا مبادا چشم های مادر غمگین و بارانی شود.من دوستت دارم. ...
آقاجون واسه پسرم دعا کنین
ای دوای درد مندان یا حسین ای شفای مستمندان یا حسین بی کسان را کس تویی در هر نفس یا حسین آقا به فریادم برس آقاجون واسه پسرم دعا کنین ...
تلنگر
تلنگر؛ در لغت نامه دکتر معین صدای ایجاد شده از ضربه سر انگشت معنی شده است،شاید ابتدا این ضربه کمی درد آور باشد اما در ادامه شاید ندایی باشد برایمان. گاهی در زندگی اتفاقاتی رخ می دهد که همانند ضربه هستند ولی در ادامه باید به صدایی که ایجاد می کند و در واقع بازتابش،توجه شود ، این صدا هم می تواند دلنشین و هم می تواند گوش خراش باشد و این به خود فرد بر می گردد که چه برداشتی داشته باشد . اگر این صدا را بازتاب اتفاقات زندگی بدانیم به برداشت ما بر می گردد که آن را چگونه ببینیم،می تواند درسی باشد برای ما و یا می توان آن را لعنت خداوند دید. در زندگی خودم اتفاقات زیادی رخ داده است که مانند همین تلنگر برایم بود، ولی گاهی ا...
🖤خاطراتت مونده اینجا🖤
پدرم... رفتی ، به همین سادگی.....
پدرم... رفتی ، به همین سادگی..... من ماندم و حجم بزرگی از ماتم و اندوه نبودنت در دل..... من ماندم و همه ی آن حسرت هایی که تنها با یک در آغوش کشیدن ، میریخت.... من ماندمو یک اندوه بزرگ.... پدر کاش میتوانستم درک کنم که دیگر در کنارم نیستی... کاش اینجا بودی تا بار دیگر با سینه ای که نفس دارد در آغوشت کشم و ببوسمت.... کاش میدانستم بار دیگر که میبینمت مرا نمیبینی... و من اینجا میان جمع ، تنهایم بی تو .... میان تنهاییم نشسته ام مات و مبهوت.... هنوز باور ندارم که ندارمت.... باور ندارم که تو رفته ای و من ماندم و غم بزرگ بی پدری.... مانده ام&zw...