غمگینم .....
این روز ها حال عجیبی دارم.... انگار خودم ، زندگی و زندگی کردن را فراموش کردم. غمگینم ..... غمگینم برای تمام نشدن ها ، نرسیدن ها و دیر رسیدن ها ، آنجا که دیگر شوقی برای لذت بردن در من باقی نمانده بود. غمگینم برای همه ی آن دوری ها، انتظارها و صبوری ها که آخر انگار همه شان بیهوده بودند. غمگینم برای آن رویایی که در سکوت شب و دور از چشم همه ، کنج حیاط خانه دفن کردم. غمگینم برای آن همه فراق و دوری ، برای دلتنگی برای دیدن دوباره ات که حالا قرار است تبدیل به حسرتی ابدی شود. غمگینم برای آخرین دیدار ؛ برای جشم هایت که از گوشه اتاق نگاهمان میکردی. برای دست هایم که حتی شهامت نزدیک شدن به تو و...
نویسنده :
مامان فائزه
15:06