یاسینیاسین، تا این لحظه: 3 سال و 1 ماه و 23 روز سن داره
مامان فائزهمامان فائزه، تا این لحظه: 30 سال و 5 ماه و 10 روز سن داره

میم مثل دنیای خاطراتم

پدرم‌... رفتی ، به همین سادگی.....

پدرم‌... رفتی ، به همین سادگی..... من ماندم و حجم بزرگی از ماتم و اندوه نبودنت در دل..... من ماندم و همه ی آن حسرت هایی که تنها با یک در آغوش کشیدن ، میریخت.... من ماندم‌و یک اندوه بزرگ.... پدر کاش میتوانستم درک کنم که دیگر در کنارم نیستی... کاش اینجا بودی تا بار دیگر با سینه ای که نفس دارد در آغوشت کشم و ببوسمت.... کاش میدانستم بار دیگر که میبینمت مرا نمیبینی...‌ و من اینجا میان جمع ، تنهایم بی تو .... میان تنهاییم نشسته ام مات و مبهوت.... هنوز باور ندارم که ندارمت.... باور ندارم که تو رفته ای و من ماندم و غم بزرگ بی پدری.... مانده ام&zw...
14 تير 1400

تو نیستی خونه خالیه قلب ما خالیه

به تو فکر میکنم و آروم میشم. دلم میخواد برات نامه بنویسم بدم فرشته‌ها برات بیارن. دوست دارم برای تو بنویسم و با تو حرف بزنم تا شاید دلتنگی‌ هام کم بشه. صدای تو رو میخوام تا آروم بشم. میخوام از من چیزی بخوای تا بگم: چشم! میخوام سراغم رو بگیری.اما نمی‌ گیری. باورم نمی شه که دیگه نتونم صداتو بشنوم. یوقتایی با ترس از جا می پرم و بهانتو میگیرم. به اتاق خالی تو میرم.روی صندلی نمازت خاک نشسته.و من به اندازه هر ذره گرد و غبار هزار هزار بار غصه می‌خورم. دلم میخواد اینجا بودی و برام حرف می زدی.از خاطره های قشنگت می گفتی. اما افسوس و صد افسوس که دیگه نیستی دیگه نیستی که واسمون خاطره بگی،نیستی...
8 تير 1400

🙏🙏🙏

🙏🙏🙏 خدایا سپاس بی‌کران مرا بپذیر که تو را عاشق دیدم و غریبانه عاشقت شدم. تو را بخشنده پنداشتم و گنهکار شدم. تو را وفادار دیدم و بی‌وفایی نمودم. ولی هر کجا که رفتم سرشکسته بازگشتم. تو را گرم دیدم و در سردترین لحظات به سراغت آمدم. اما تو مرا چه دیدی که همچنان بخشنده و توبه پذیر و مشتاق بنده‌ات ماندی؟ خداوندا! به دل نگیر اگر گاهی، زبانم از شکرت باز می‌ایستد. تقصیری ندارد، قاصر است. کم می‌آورد در برابر بزرگی ات؛ لکنت می‌گیرند واژه‌هایم در برابرت. در دلم اما همیشه ذکر خیرت جاریست. تو را دوست دارم و بی‌نهایت سپاسگزارم. ...
1 تير 1400

پدر آواییست که تا ابد در آرزوی بازگو کردنش خواهم ماند...

پدر آواییست که تا ابد در آرزوی بازگو کردنش خواهم ماند... بماند که دیگر ندارمت... بماند که هنوز دلم برایت تنگ است... بماند که تکه ای از تو در من مانده... بماند که شبها بیقرارت می شوم... بماند که نیستی تا آرامم کنی.. بماند که نمیتوانم از ذهنم بیرونت کنم.. همه ی اینها بماند در دلم.. تو فقط به خوابم بیا، همین کافیست... ...
17 خرداد 1400

پدر عزیزتر از جانم!

پدر عزیزتر از جانم! قاب عکست به من لبخند میزند. می گویم: خدا جان! اجازه بده که فقط یکبار دیگر صدایش را بشنوم و یک بار دیگر او را در آغوش بگیرم. فیلم‌هایی که از تو ضبط کرده‌ام را می گذارم. اشک می‌ریزم و صفحه نمایش را در آغوش می‌گیرم. می‌ترسم کسی سر برسد و بگوید که دیوانه شده‌ام اما من فقط دلتنگم. دلتنگ کسی که پشت و پناهم بود. دلتنگم برای او که تا بود، نمیدانستم امنیت، بخشش، مردانگی و همه چیز با او معنا میشود. کاش می ‌شد فرصت‌های رفته را جبران کرد، کاش می‌آمدی و من میگفتم که دیگر قدر تو را میدانم. حالا که جسم تو اینجا نیست، سعی می کنم خاطراتت را زنده کنم؛ غرور و نجابت، پاکی و صفای قد...
8 خرداد 1400

آنقدر خاک کف پای تو هستم که نگو...

آنقَدَر وسوسه دارم بنویسم که نگو… تو کجایی پدرم…؟! آنقَدَر حسرت دیدار تو دارم که نگو… بسکه دلتنگ تو ام ،از سر شب تا حالا… آنقَدَر بوسه به تصویر تو دادم که نگو… جانِ من حرف بزن! امر بفرما پدرم. آنقَدَر گوش به فرمان تو هستم که نگو… کوچه پس کوچه ی این شهر پر از تنهاییست آنقَدَر بی تو در این شهر غریبم که نگو… پدر ای یاد تو آرامش من…! امشب از کوچه ی دلتنگیِ من میگُذری؟! جانِ من زود بخوابم بیا بغلم کن پدرم…! آنقَدَر حسرت آغوش تو دارم که نگو… به خدا دلتنگم! رو به رویم بِنِشینی کافیست همه دنیا به کنار…...
6 خرداد 1400

تنها عکسی که بابام فرصت کردن با یاسینم بگیرن

تنها عکسی که بابام فرصت کردن با یاسینم بگیرن. باباجون وقتی یاسینم بزرگ شد اینو حتما بهش نشون میدم. بهش میگم چقدر آقاجون مهربونی بودین و چقدددر دوسش داشتین و واسه اومدنش ذوق کردین . ...
1 خرداد 1400