یاسینیاسین، تا این لحظه: 3 سال و 2 ماه و 6 روز سن داره
مامان فائزهمامان فائزه، تا این لحظه: 30 سال و 5 ماه و 24 روز سن داره

میم مثل دنیای خاطراتم

🙏🙏🙏

🙏🙏🙏 خدایا سپاس بی‌کران مرا بپذیر که تو را عاشق دیدم و غریبانه عاشقت شدم. تو را بخشنده پنداشتم و گنهکار شدم. تو را وفادار دیدم و بی‌وفایی نمودم. ولی هر کجا که رفتم سرشکسته بازگشتم. تو را گرم دیدم و در سردترین لحظات به سراغت آمدم. اما تو مرا چه دیدی که همچنان بخشنده و توبه پذیر و مشتاق بنده‌ات ماندی؟ خداوندا! به دل نگیر اگر گاهی، زبانم از شکرت باز می‌ایستد. تقصیری ندارد، قاصر است. کم می‌آورد در برابر بزرگی ات؛ لکنت می‌گیرند واژه‌هایم در برابرت. در دلم اما همیشه ذکر خیرت جاریست. تو را دوست دارم و بی‌نهایت سپاسگزارم. ...
1 تير 1400

پدر آواییست که تا ابد در آرزوی بازگو کردنش خواهم ماند...

پدر آواییست که تا ابد در آرزوی بازگو کردنش خواهم ماند... بماند که دیگر ندارمت... بماند که هنوز دلم برایت تنگ است... بماند که تکه ای از تو در من مانده... بماند که شبها بیقرارت می شوم... بماند که نیستی تا آرامم کنی.. بماند که نمیتوانم از ذهنم بیرونت کنم.. همه ی اینها بماند در دلم.. تو فقط به خوابم بیا، همین کافیست... ...
17 خرداد 1400

پدر عزیزتر از جانم!

پدر عزیزتر از جانم! قاب عکست به من لبخند میزند. می گویم: خدا جان! اجازه بده که فقط یکبار دیگر صدایش را بشنوم و یک بار دیگر او را در آغوش بگیرم. فیلم‌هایی که از تو ضبط کرده‌ام را می گذارم. اشک می‌ریزم و صفحه نمایش را در آغوش می‌گیرم. می‌ترسم کسی سر برسد و بگوید که دیوانه شده‌ام اما من فقط دلتنگم. دلتنگ کسی که پشت و پناهم بود. دلتنگم برای او که تا بود، نمیدانستم امنیت، بخشش، مردانگی و همه چیز با او معنا میشود. کاش می ‌شد فرصت‌های رفته را جبران کرد، کاش می‌آمدی و من میگفتم که دیگر قدر تو را میدانم. حالا که جسم تو اینجا نیست، سعی می کنم خاطراتت را زنده کنم؛ غرور و نجابت، پاکی و صفای قد...
8 خرداد 1400

آنقدر خاک کف پای تو هستم که نگو...

آنقَدَر وسوسه دارم بنویسم که نگو… تو کجایی پدرم…؟! آنقَدَر حسرت دیدار تو دارم که نگو… بسکه دلتنگ تو ام ،از سر شب تا حالا… آنقَدَر بوسه به تصویر تو دادم که نگو… جانِ من حرف بزن! امر بفرما پدرم. آنقَدَر گوش به فرمان تو هستم که نگو… کوچه پس کوچه ی این شهر پر از تنهاییست آنقَدَر بی تو در این شهر غریبم که نگو… پدر ای یاد تو آرامش من…! امشب از کوچه ی دلتنگیِ من میگُذری؟! جانِ من زود بخوابم بیا بغلم کن پدرم…! آنقَدَر حسرت آغوش تو دارم که نگو… به خدا دلتنگم! رو به رویم بِنِشینی کافیست همه دنیا به کنار…...
6 خرداد 1400

تنها عکسی که بابام فرصت کردن با یاسینم بگیرن

تنها عکسی که بابام فرصت کردن با یاسینم بگیرن. باباجون وقتی یاسینم بزرگ شد اینو حتما بهش نشون میدم. بهش میگم چقدر آقاجون مهربونی بودین و چقدددر دوسش داشتین و واسه اومدنش ذوق کردین . ...
1 خرداد 1400

وای برما با دلتنگی و روزای بدون شما که پیش رو داریم😭😭😭

امروز صبح با صدای آلارم گوشی که نمیدونستم از کجاست بیدار شدم.مثل همیشه عصبانی شدم و با خودم گفتم کیه که گوشیشو خاموش نمیکنه.پاشدم و دنبال صدا گشتم.صدا تو کیف خودم بود.با خودم گفتم من که اینجور زنگی ندارم.وقتی نگاه کردم گوشی شما بود.وقتشه بیدارشین بابا😭 تا قبل دیدن گوشیتون اینقدر گیج بودم که یادم نبود چه خاکی به سرم شده. گوشیتونو که دیدم غم عالم به دلم اومد. چون یادم اومد دیگه هیچ وقت بیدار نمیشین😭 بابایی واسه رفتنتون زود بود.شما که خوب بودین.چی شد یهو؟ مامان منتظر بودن شما خوب بشین و از ده روز تنهاییشون واستون بگن.از روزایی که فقط با شما میتونن درموردش حرف بزنن. منم منتظر بودم خوب بشین و یاسین منو بغل کنین.آخه ...
30 ارديبهشت 1400

خدایا

خدایا دراین روزها و شب ها آسمان را به فرشته هایت بسپار ، به زمین بیا ... کمی کنارِ دلم بنشین ، برایت حرف دارم ! حرف هایی که جز تو نمی شود به کسی گفت ... بیا و در این شبِ ها، به حرمتِ جوشن کبیرت ، و به حرمتِ حقانیتِ قرآنت ؛ حواست را به من بده ... می خواهم بگویم ، گوش می کنی ؟! خدا جانم ؛ دوستانی دارم که حالشان خوب نیست ، حرف ها و مشکلاتی دارند ؛ که گوشه ی دلشان سنگینی می کند ، آرزوهایی دارند که از شدتِ نرسیدن ، از آن ها دست کشیده اند . دستی به سر و گوشِ زندگی شان بکش ، پایِ حرف هایشان بنشین ، حالشان را خوب کن ، و آرزوهایشان را جوری برآورده کن ؛ که صدایِ لبخندشان ، ه...
12 ارديبهشت 1400